پنجشنبه، آبان ۰۶، ۱۴۰۰

 توی راه که با اعصاب خوردی میومدم یه بچه ی مدرسه ای رو دیدم که کیفش دو برابر خودش بود و این صحنه کافی بود تا همه دغدغه های ذهنم رو بذارم یه گوشه ای و راحت تر بشینم سر جام توی تاکسی... من مریم هستم که می نویسم و فائزه اینجا نشسته و نیگاه می کنه که آخرش که چی؟چی می خوام بنویسم.خلاصه خواستم بنویسم تا مثل این تازه به دورون ها که ۱۰۰ تا وبلاگ دارن منم یه موقع عقده ای نشم خدا نکرده...

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی