آخ گفتی !! منم خیلی وقته خواب و خوراک ندارم...(خوراک رو دروغ گفتم !:)) ) ..از بیخوابی دارم غش میکنم !:((
آخرین برگ سفرنامه باران
این است
که زمین چرکین است
نازی...بوس
آخـــــــــــــــــــــی!!!
در ضمن چقده وبلاگت نازه...خیلی بهت حسودیم شد...:(!!!! از آبی آرومش آدم یه احساس خواب آلویی خوشمزه ای بهش دست میده!
ببخشید...من این سیستم پیچیده شما رو حالیم نشد...شما دو رو حید در یه بدن یا یه روح تو دو تا بدن یا یه بدن با یه روح یا اصلا بدون روح یا... بابا بی خیال روح اصلا نصفه شبی...منظورم این بود که بطور کلی چجوریه که اینجوریه؟!!!
نگاهم رو به آسمان است...
خاکستری است...
خیس است...
شاید گریه خداست...
از شادی تولد یک امید...
چشمانم را میبندم...
سیاه شد...
ولی هنوز خیس است...
شاید گریه خداست...
از غم مرگ یک امید...
میخواهم چشمانم باز باشد...
برای تولد امید...
تا ابد...
چه قدر عاشقانه بابا عاقبت نداره!