پنجشنبه، آبان ۰۶، ۱۴۰۰

شبهای بلند نمی گذارد تو بخوابی . تو می بینی ولی من چیزی در چشمانم نیست . نه ستاره نه ماه و نه ابری که ببارد . چشمانت از خستگی نیست که نمی خوابند . از نوری ایست که در تاریکی شب می بینی . کاش ستاره ای می شدم در چشمانت . یا نور ضعیفی از غروب مانده در انتهای مهر . نه ستاره شدن را بلدم نه تابیدن چون خورشید . < و دستم به آنها نمی رسد > می دانم فقط باران است که می شوید همه این تنهایی ها را . پس باران می شوم . باران ببار . ببار .
[ بدون نام ]سه‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 11:03http://nana.persianblog.com

چه قدر عاشقانه بابا عاقبت نداره!

هالهسه‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 11:28http://haleh.net

آخ گفتی !! منم خیلی وقته خواب و خوراک ندارم...(خوراک رو دروغ گفتم !‌:))‌ ) ..از بیخوابی دارم غش میکنم !‌:((

حباب کوچکسه‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 12:26http://leilymadani.blogsky.com

آخرین برگ سفرنامه باران 
این است
که زمین چرکین است

عمقسه‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 15:00http://omgh.persianblog.com

نازی...بوس

ناتوردشتسه‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 23:02http://natoor-e-dashtblogsky.com

آخـــــــــــــــــــــی!!!
در ضمن چقده وبلاگت نازه...خیلی بهت حسودیم شد...:(!!!! از آبی آرومش آدم یه احساس خواب آلویی خوشمزه ای بهش دست میده!

ناتوردشتسه‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 23:03

ناتوردشتسه‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 23:06

ببخشید...من این سیستم پیچیده شما رو حالیم نشد...شما دو رو حید در یه بدن یا یه روح تو دو تا بدن یا یه بدن با یه روح یا اصلا بدون روح یا... بابا بی خیال روح اصلا نصفه شبی...منظورم این بود که بطور کلی چجوریه که اینجوریه؟!!!

سیاهِ روشنچهارشنبه 30 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 00:18http://www.ghadessi.com

نگاهم رو به آسمان است...
خاکستری است...
خیس است...
شاید گریه خداست...
از شادی تولد یک امید...
چشمانم را میبندم...
سیاه شد...
ولی هنوز خیس است...
شاید گریه خداست...
از غم مرگ یک امید...
میخواهم چشمانم باز باشد...
برای تولد امید...
تا ابد...

 

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی