پنجشنبه، آبان ۰۶، ۱۴۰۰

 خیلی خوبم . معذرت می خوام که دیروز این همه بد بودم . واقعا ببخشید . دلم برای همه تنگ شده . اون هم زیاد . این دو روز به اندازه یک قرن گذشته . امروز و دیروز به اندازه کافی عجیب بود . بعد از کلاس وقتی که همه برگها روی هم جمع شده بودند که توی سطل ریخته بشن رفتم نفس عمیق . تنهایی. دلم می خواست باهام بودی و یه صندلی کنارم خالی بود . در سکوت و تنهایی فیلم رو دیدم و وقتی بیرون اومدم هوا تاریک بود . زردی ماه برام عجیب شده بود . دیگه سخت نیستم . می تونم بخندم و زندگی دوباره اومد سراغم . توی ذهنم هیچی نیست . خالی ام . اون هم زیاد . تا حالا این همه خوب نبودم .

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی